گیاه ناک شدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر گیاه شدن جای وادی. (از اقرب الموارد). و از آن است: امرع وادیه و اجنی حلبه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گیاه ناک شد رودبار او و چید حلب را که یک قسم گیاهی است. (از ناظم الاطباء). در حق کسی گویند که کار او فراخ باشد و مستغنی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جوان. (فرهنگ فارسی معین). مقابل پیر: برنا دیدم که پیر گردد هرگز پیر ندیدم که تازه گردد و امرد. منوچهری. ، پسر بدکار. مفعول. (فرهنگ فارسی معین) : نقل است که روزی در گرمابه آمد غلامی امرد درآمد گفت بیرون کنید او راکه با هر زنی یک دیو است و با هر امردی ده دیو است که او را می آرایند در چشمهای مردمان. (تذکرهالاولیاء عطار). بعد از آن اندر شب عشرت بفن امردی را بست حنّا همچو زن. مولوی (مثنوی). امردی تندخوی بود و درشت سخن از تازیانه گفتی و مشت. سعدی (هزلیات). امرد آنگه که خوبروی بود تلخ گفتار و تندخوی بود. (گلستان). ، کودک خوب صورت. (آنندراج) ، اسب امرد، اسبی که گرداگرد سم آن موی نباشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسبی که در تنه (زهار و میان ناف) آن موی نباشد. (از اقرب الموارد) ، غصن امرد،شاخ بی برگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت بی برگ. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). ج، مرد. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). امارد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
گیاه ناک شدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر گیاه شدن جای وادی. (از اقرب الموارد). و از آن است: امرع وادیه و اجنی حلبه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گیاه ناک شد رودبار او و چید حلب را که یک قسم گیاهی است. (از ناظم الاطباء). در حق کسی گویند که کار او فراخ باشد و مستغنی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جوان. (فرهنگ فارسی معین). مقابل پیر: برنا دیدم که پیر گردد هرگز پیر ندیدم که تازه گردد و امرد. منوچهری. ، پسر بدکار. مفعول. (فرهنگ فارسی معین) : نقل است که روزی در گرمابه آمد غلامی امرد درآمد گفت بیرون کنید او راکه با هر زنی یک دیو است و با هر امردی ده دیو است که او را می آرایند در چشمهای مردمان. (تذکرهالاولیاء عطار). بعد از آن اندر شب عشرت بفن امردی را بست حنّا همچو زن. مولوی (مثنوی). امردی تندخوی بود و درشت سخن از تازیانه گفتی و مشت. سعدی (هزلیات). امرد آنگه که خوبروی بود تلخ گفتار و تندخوی بود. (گلستان). ، کودک خوب صورت. (آنندراج) ، اسب امرد، اسبی که گرداگرد سم آن موی نباشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسبی که در تنه (زهار و میان ناف) آن موی نباشد. (از اقرب الموارد) ، غصن امرد،شاخ بی برگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت بی برگ. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). ج، مُرد. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). امارد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
آخرین مرحلۀ هضم و گوارش غذا در بدن. (یادداشت مؤلف) : چون به اندامها رسد اندر هر اندامی گواریدنی دیگر است آن را گواریدن چهارم گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، در تداول عام به معنی از میان رفتن و از دست رفتن است، چنانکه گویند: فلان پول یا متاع از هضم رابع هم گذشت، یعنی دیگر به آن دسترسی نیست
آخرین مرحلۀ هضم و گوارش غذا در بدن. (یادداشت مؤلف) : چون به اندامها رسد اندر هر اندامی گواریدنی دیگر است آن را گواریدن چهارم گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، در تداول عام به معنی از میان رفتن و از دست رفتن است، چنانکه گویند: فلان پول یا متاع از هضم رابع هم گذشت، یعنی دیگر به آن دسترسی نیست
جمع واژۀ مربع. (از متن اللغه). رجوع به مربع و مربعه (به معنی چوبی که دو طرف آن بگیرند و با آن بار بر پشت ستور نهند) شود، جمع واژۀ مربع، به معنی باران بهاری. (از اقرب الموارد). رجوع به مربع شود، جمع واژۀ مربع، به معنی اقامتگاه تابستانی و ییلاق. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به مربع شود: بستانش حدائق... نوع انسان چنان نواحی و مرابع به چشم و گوش ندیده و نشینده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 11) ، جای بارشهای بهار. رجوع به معنی قبلی شود، منزل ها. مکانها. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به معنی سوم شود
جَمعِ واژۀ مربع. (از متن اللغه). رجوع به مِربَع و مربعه (به معنی چوبی که دو طرف آن بگیرند و با آن بار بر پشت ستور نهند) شود، جَمعِ واژۀ مربع، به معنی باران بهاری. (از اقرب الموارد). رجوع به مَربَع شود، جَمعِ واژۀ مربع، به معنی اقامتگاه تابستانی و ییلاق. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به مَربَع شود: بستانش حدائق... نوع انسان چنان نواحی و مرابع به چشم و گوش ندیده و نشینده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 11) ، جای بارشهای بهار. رجوع به معنی قبلی شود، منزل ها. مکانها. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به معنی سوم شود
جمع مربع، جای ها جایباش ها، خانه های بهاری (در یکی از واژه نامه ها این واژه را برابر با باران های بهاری دانسته اند جمع مربع. بارانهای بهاری، جای بارشهای بهار محلهای اقمات در بهار
جمع مربع، جای ها جایباش ها، خانه های بهاری (در یکی از واژه نامه ها این واژه را برابر با باران های بهاری دانسته اند جمع مربع. بارانهای بهاری، جای بارشهای بهار محلهای اقمات در بهار